فکاهی و جوک 3
رضا: آقا اجازه؟ برای اینكه خلبان عرق نكنه!
معلم: از كجا فهمیدی؟
رضا: آقا اجازه؟ یه دفعه كه ما داشتیم فیلم تماشا می كردیم، دیدیم كه وقتی پروانه هواپیما از كار افتاد، خلبانه خیس عرق شد!
==========================
غضنفر داشته برای دوستانش تعریف میكرده: “رفته بودم جنگل، كه ناگهان یه خرس بزرگ دنبالم گذاشت، من هی می دویدم، خرسه هم هی پشت سر من می دوید و لیز می خورد… من هی میدویدم، خرسه هم هی پشت سر من میدوید و لیز میخورد…”
دوستاش میگن: “حالا خوبه تا اینجا رسیدی خودت رو خراب نكردی!”
غضنفر میگه: “پس فكر كردید برای چی خرسه لیز میخورد؟”
دوستاش میگن: “حالا خوبه تا اینجا رسیدی خودت رو خراب نكردی!”
غضنفر میگه: “پس فكر كردید برای چی خرسه لیز میخورد؟”
==========================
مردی میره پیش كشیش تا اعتراف كنه. میگه: من در زمان جنگ جهانی دوم به یك مرد در خانه خودم پناه دادم.
كشیش میگه: خوب این كه گناه نیست!
مرد میگه: ولی من بهش گفتم برای هر یك هفتهای كه در خانه من بمونه باید ۵ دلار بپردازه.
كشیش میگه: درسته كه كارت خوب نبوده، ولی تو با نیت خوبی این كار رو انجام دادی.
مرد میگه: اوه! متشكرم! خیالم راحت شد. فقط یه سوال دیگه…
كشیش میگه: بگو فرزندم.
مرد میگه: آیا باید بهش بگم كه جنگ تموم شده؟
كشیش میگه: خوب این كه گناه نیست!
مرد میگه: ولی من بهش گفتم برای هر یك هفتهای كه در خانه من بمونه باید ۵ دلار بپردازه.
كشیش میگه: درسته كه كارت خوب نبوده، ولی تو با نیت خوبی این كار رو انجام دادی.
مرد میگه: اوه! متشكرم! خیالم راحت شد. فقط یه سوال دیگه…
كشیش میگه: بگو فرزندم.
مرد میگه: آیا باید بهش بگم كه جنگ تموم شده؟
==========================
احمد: مامان! اجازه میدهی بروم با اكبر بازی كنم؟
مادر: نه پسرم، اكبر بچه خوبی نیست. آدم باید همیشه با دوست بهتر از خودش بازی كند.
احمد: پس اجازه بدهید اكبر بیاید با من بازی كند!!
مادر: نه پسرم، اكبر بچه خوبی نیست. آدم باید همیشه با دوست بهتر از خودش بازی كند.
احمد: پس اجازه بدهید اكبر بیاید با من بازی كند!!
نظرات