پناهندگی، تراژدی خاموش جهان مدرن

  پناهندگی، تراژدی خاموش جهان مدرن
نویسنده: ظاهر اطهری
سه شنبه 28 اكتبر 2008
سخنرانیی ظاهر اطهری در جمعی از کارمندان UNE در اوسلو.
UNE یک ارگان دولتی است که زیر اثر وزارت کار نروژ فعالیت میکند، بررسیی پرونده های پناهجویان که از وزارت اتباع خارجه(UDI) جواب رد میگیرند نیز بر عهدۀ این اورگان میباشد تا برای آخرین شانس مهاجرین برای اخذ اقامت، پرونده های مردود را بررسی کند.
یکی از سخت ترین چیز ها تا کنون برایم سخن گفتن از پناهجو و پناهندگی است. ولی از قضا روزی آمد که من سخنگوی پناهجویان شدم. هیچ گاهی مطمئین نیستم که این کار را درست انجام داده باشم، برعکس می فهمم که این کار بسیار بهتر از آن که من انجام می دهم امکان دارد انجام شود.
***
آقایان و خانم ها! تشکر از اینکه خواسته اید حرفهای مرا بشنوید. لازم است واضح سازم که اگر...
در صحبت های امروز من مواردی را تلخ و یا گزنده احساس کردید، نه بخاطر حمله به شما بلکه کوشش صداقتمندانه ی یک پناهنده است برای توضیح محکومیتش. و چنین صحبتی با تمام تلاشی که برای ملایمتش انجام شود هنوزطعم تلخ دارد! من فکر می کنم که ما و شما در بعضی موارد باهم موافق، در بعضی موارد مخالف و در بسیاری موارد دچار یک سوء تفاهم هستیم. ما باهم موافقیم که مسئله پناهجویان یکی از مهمترین مسایل امروز جهان است و هم چنین ما موافقیم که ناروی بعنوان بخشی از جهان باید برای حل این مشکل سهم بگیرد.
و اما در بسیاری موارد ما دچار سوء تفاهم هستیم. ما پناهجویان فکر می کنیم که ما دلایلی را که چرا زندگی ما در افغانستان در خطر است و چرا حق داریم بعنوان پناهنده به رسمیت شناخته شویم، را خوب برای شما توضیح می دهیم اما شما با وجود آن برای ما جواب منفی می دهید. شاید شما فکر کنید که شما کارتان را خوب انجام می دهید و تلاش میکنید پرونده ها را خوب بررسی کنید اما دلالیلی موجهی برای ثبوت ادعای ما پیدا نمی توانید تا بر اساس آن تقاضای ما را قبول کنید. و هنوز ما با تصمیم های شما مخالفیم.
حقیقت چیست و ریشه های آن در کجا قرار دارد؟
من فکر می کنم که این سوء تفاهم یک زمینه واقعی دارد. و آن این است که ما از دو گوشه ی بسیار دور و متفاوت جهان هستیم. هر طرف اطلاعاتی اندکی از طرف دیگر دارد. هر طرف آگاهی اندکی از شیوه های زندگی، ارزشها و الگوها، منازعه ها و روابط، دوستی و دشمنی و بالاخره ساختار اجتماعی طرف دیگر دارد.
اجازه دهید برای توضیح این مسئله چند مثال آورم: زمانیکه ما از اهمیت دشمنی و خصومت میان قبایل و اقوام در افغانستان بعنوان یک مسئله مهم که می تواند ز ندگی انسان را درخطر اندازد صحبت می کنیم، برای شما این اهمیت غیر قابل درک است و این مشکل را به عنوان یک مشکل سیاسی اجتماعی قبول ندارید. زمانیکه شما آدرس دقیق محل سکونت یک پناهجو را می پرسید، بیشترین قسمتها افغانستان حتی شهر های عمده آدرسهای ثبت شده و رسمی ندارد، اما این مسئله در ناروی قابل درک نیست. زمانی که شما اسم ولسوالیها و ناحیه ها را می پرسید، شما نمیتوانید درک کنید که سالهاست که آن تقسیمات کشوری هیچ مورد استفاده نداشته بلکه این کشور به مناطق تحت کنترل قوماندانها و احزاب تقسیم شده است. زمانی که شما سند تولد یا ازدواج طلب می کنید، در افغانستان هیچ گاهی دفاتری برای ثبت ازدواج و ثبت تولد اطفال وجود نداشته است. زمانی که شما مدرک رسمی برای ثبوت ادعای اینکه جان کسی در خطر است می خواهید، نمی توانید درک کنید که در آن کشور صدها هزار انسان جانشان را از دست داده، شکنجه و ناپدید شده بدون که نام شان درهیچ جایی ثبت شده باشد. تازه اگر استثناء کدام پناهجویی سندی هم برای شما ارائه کند آن راقبول نمی کنید چون شکل و فورم سند در سطح آستاندارد ناروی نیست. شما نمی توانید درک کنید در افغانستان داشتن اسنادی در سطح استاندارد ناروی غیر ممکن است.
بنا براین اگر در طی یک مصاحبه یک پناهجو این همه مسایل غیر قابل فهم و ناروشن برای شما در پرونده اش داشته باشد، خیلی ساده است که فکر کنید که او همه چیز را دروغ گفته است. مشکل ترجمان و زبان و کمکاریهای وکیل حقوقی را هم اضافه کنید. پناهجویانی را می شناسم که بعد از دستگیری دریافتند که چند ماه قبل تقاضای شان رد شده بوده اما وکیل هنوز برای شان اطلاع نداده است. قربانی تمام این سوء تفاهمات پناهجو است. به خاطری که او بی صدا، بی دفاع و آسیب پذیر ترین طرف این بازی است و زیر پا کردن حقوق او آبرو و امتیاز هیچ فرد یا نهادی را در معرض خطر قرار نمی دهد . با این که من تصور می کنم که شما (UNE) تلاش می کنید تا تصمیم اشتباه و غیر عادلانه نگیرید، اما چرا ما رد پای چنین حسن نیت را در جوابهای منفی ی که برای ما می فرستید پیدا نمی توانیم، یک معما است!
تنها راه این است که دو طرف باید تلاش کنیم تا راهی برای درک متقابل و اعتماد میان خود بیابیم.
ما که هستیم، چرا و چگونه اینجا می رسیم؟
از جایی که من می آیم و از جاهایی که ما می آییم زندگی تحفه ی نیست که با تولد به آدم تعلق گیرد، بلکه زندگی محکومیتی است که با مرگ پایان می یابد. من هیچ گاهی نخواسته ام سالروز تولدم را جشن بگیرم. زیرا چنین روزی نه قدمی تازه ی بسوی فرصتهای بهتر زندگی بلکه یاد آور تمام دردها و رنجهایی است که من بعد از آن با آنها رو برو شده ام. ما در جنگ به دنیا آمده ایم، پناهجو بزرگ شده ایم و سهم ما از زندگی آوارگی، تحقیر و بیخانمانی است. تمام کسانی که در جایگاه و جغرافیای اجتماعی من، مهم نیست در کدام گوشه دنیا، به دنیا آمده اند تولد شان آغازی برای تجربه کردن زیبایی های زندگی، کودکستان، مکتب، تعطیلات، ورزش، دوست داشتن و نوشیدن و رقصیدن در محفلهای دوستانه نبوده. تولد ما آغازی برای دیدن و شنیدن انفجارها، تماشای فروریختن خانه ها، آتش گرفتن مزرعه ها، قتل عام، شکنجه و زندان بوده.
تولد ما آغازی برای گریستن، از دست دادن عزیزان، ترس و فرار بی نتیجه از گلوله ها، ماین ها و بمبهایی بوده و است که هیچ یک شان در کشور خود ما تولید نشده اند. تلاش و مبارزه هر پناهجو برای زنده ماندن، در حقیقت عصیان علیه سرنوشت خود است تا از محکومیتی که با آن زاده شده رهایی یابد. تلاش و مبارزه ای که اکثرا به تراژدی منجر می شود. در میتالوژی یونان باستان تراژدی نتیجه ی عصیان بشر علیه تقدیر خود است. داستان هر پناهجو تراژدی خاموش جهان معاصر است اما بدونی که بر صحنه ی هیچ نمایشی ظاهر شود.

زمانیکه پناهجو با جبر از محل زندگی خود رانده می شود، ریشه هایش قطع می گردد، منطقا او باید بمیرد چون دیگر فضایی برای زندگی ندارد. اما در جایی میان مرگ و زندگی، پناهجو به آخرین لحظه چنگ می اندازد. لحظه ای که شاید کمتر از یک ثانیه باشد اما به هر حال یک فرصت است. بعد از این، زندگی در لحظه و پریدن از این لحظه به لحظه ی بعد بدون هیچ امید و چشم اندازی برای آینده شکل نورمال زندگی پناهجو است. در چنین شرایطی پناهجو دایما خودش را امید می دهد که شاید ساحلی نزدیک باشد، شاید موج ها آرام گیرد، شاید نجات دهنده ای پیدا شود، شاید دستش به شاخه ی گیر کند، شاید .. شاید .. شاید..اما اکثرا هیچ یکی از این شایدها تحقق پیدا نمی کند و پناهجو خسته و نا امید در دل امواج غرق می شود.
هیچ روزی نیست که یک پناهجو پشت مرزهای اروپا جانش را از دست ندهد. هیچ شبی نیست که یک قایقی پلاستیکی پیکرهای خسته و بی رمق مسافرانش را به کام موجهای گرسنه دریاهای ناآرام رها نکند. این طرف توریستهای که کمبود آفتاب دارند روی شنهای نرم خود را آفتاب می دهند آنطرف تکه های یک قایق با یک جسد آماسیده با امواج به ساحل رانده می شود. در جزایر ساحلی یونان و ایتالیا، شهر های ساحلی ترکیه و جزیره کناری و سواحل آسپانیا این یک رویداد عادی است و برای کسی دیگر سوال بر نمی انگیزد. کمتر روزی است که جسد چند پناهجوی خفه شده را پولیس ایتالیا از زیر بار کشتیهای تجاری بیرون نکرده و به قبر بی نام و نشانی نسپارند. حقوق بشر دیگر وقت ندارد که به این مسائل بی ارزش و کوچک توجه کند. حقوق بشر دیگر باید نیازهای سیاست خارجی و جهان گشایی آمریکا و شرکای اروپایی اش را، برای بازسازی جهان پس از جنگ سرد، پاسخ گوید.
در متالوژی یونان سزیف محکوم خدای خدایان است. او در یک تلاش بیهوده سنگ سنگین را روی تپه بالا می کند و به محضی که سنگ بالای تپه می رسد، دوباره فرو می غلطد و بجای اولی باز می گردد. سزیف ناچار است باز سنگ را روی تپه برساند. در حقیقت سزیف خود حلقه ی رنجش را تکثیر می کند. هر چه زود تر سنگ را روی تپه برساند همانقدر زود تر دور تازه ی بالا بردنش را تا سر تپه برای خود تسریع می کند. پناهجو تلاش می کند با گذر از تیر رس جنگ خود را به دهکده ی امن برساند و همین جا است که سفرش آغاز می شود. دگر این پناهجو نیست که تصمیم می گیرد، دیگر این موج است که او را می برد. او تا زنده است باید برود، چون او هیج جایی برای ماندن ندارد، نه راه باز گشت دارد و نه هیچ جایی او را می پذیرد. پناهجو که در این مسیر تلاش می کند خود را از دام مشکل اولی رها کند در حقیقت رسیدنش را به کام مشکل بعدی- که چه بسا خطرناکتر از اولی است-تسریع می کند. او تلاش می کند خود را از این مرز عبود دهد وشاید آنطرف مرز جایی برای نفس گرفتن پیدا کند اما آنطرف مرز مرزی دیگری است. آنطرف زندان، زندانی دیگری، دستبندی دیگری، کمین دیگر و سگ های آموزش دیده ی دیگری. و اینگونه او هرگز به دهکده آرام نمی رسد اما در عوض حلقه های رنجش را تکثیر می کند.
پناهجو برای زنده ماندن، مسیر بی انتها و مرگباری را طی می کند. این سفر طاقت فرسا که برای بسیاری از پناهجویان سفر مرگ هست، مثل تولد شان انتخابی نیست بلکه غریزی است. وقتی امکان زندگی را در زادگاه خود از دست می دهید، وقتی بمب بر سر تان فرو می ریزد، وقتی گلوله عزیز ترین تان را نقش زمین می کند، وقتی می بینید که مورد تجاوز قرار می گیرید، وقتی که که دیگر توان زندان رفتن و شکنجه شدن را ندارید یک حس غیر اردای انسان- و حتی هر موجود زنده را وادار می کند که به بیرون از مرزهای خطر فرار کند. شاید اگر آدم بداند که چقدر رنج و حقارت و هر لحظه مردن در این مسیر آدم را به دام می کشد، شاید اگر بداند این سفر غرق شدن در حلقه های پر از حقارت و رنج است، شاید اگر آدم بداند که این سفر سفر مرگ است، تصمیم بگیرد مرگ یکباره گی را انتخاب کند. اما آن لحظه لحظه ی بکار بردن قوه تحلیل نیست.
امروز از شما می خواهم چند لحظه تان را در اختیار من قرار دهید. برای یک دقیقه به قدرت تصور خود را از این هوتل لوکس، و طبیعت زیبای اطرافش بیرون کنید، دفترهای کار تان را با آن انبوهی پرونده های پناهندگی ای که روی میز تان افتاده فراموش کنید و از ناروی بیرون شوید. فکر کنید در شهری زندگی می کنید که نه آب دارد نه برق، ساختمانهایش فرو ریخته، کودکان بجای مکتب به گدایی می روند. بوی دود و خون از کوچه های کثیفش به مشام می آید. شما با همسر و چند فرزند تان در یک وطاقی زندگی می کنید که فرش ندارد، کودکان تان مریض و گرسنه روی زمین یخ و نمناک خوابیده اند. قسمتی از سقف، یک طرف دیوار و شیشه های پنجره وطاق تان بر اثر فرود آمدن یک بمب در خانه همسایه، دیروز فرو ریخته است. همین یک لحظه آرامش را شکر می کنید و چراغ نفتی روشن کرده اید. نا گهان جنگ آغاز می شود. شهر یک پارچه آتش می بارد. هر طرف گلوله فرود می آید و سرابازان به هرکسی که می بیند شکلیک می کند. سقف خانه ها زیر بارش بمبها فرو می ریزد و مهیب ترین صدای که تاکنون شنیده اید -عبور اف شانزده -گوش تان را بند می کند. کودکان تان با وحشت از خواب می پرند و شما آنها رابا چشمان خواب آلود و در حالی که از وحشت فریاد می زند به دوش می کشید و از خانه به خیابان می زنید. هر طرف می دوید گلوله می آید و جیغ و داد کودکان و زنان و را که مثل شما سراسیمه در خیابانها می دوند و به زمین می افتد می شنوید. کودکان تان جیغ می زند، تیر می خورد، خون گرمش را بر بازوی تان احساس می کنید. تل از اجساد کشته شدگان و زخمیان پیش روی شما است. از خیابانها تانکهای ضد گلوله عبور می کند....
شما این جا چه کار می کنید؟ آیا می خواهید بمانید یا از کنار همه چیز با بیزاری از خود می دوید تا از میدان جنگ دور شوید.
پناهجو شدن یک لعنت است. هیچ کسی داوطلبانه به لعنت تن در نمی دهد!
آرزوها و انتظارات پناهجو
انتظار پناهجو رسیدن به همان چیزی است که از دستش داده. چیزی که پناهجو انتظارش را دارد بسیار ساده، کوچک و واقعی است . پناهجو از تمام زمین فقط یک پناهگاه کوچک و از تمام ساکنان گوشه های آرام زمین فقط یک همدردی و برخورد دوستانه می خواهد. فقط همین، بتواند چند روزی زخمهای جسم و روانش را التیام بخشد. یک قربانی شکنجه، زنی که از تجاوز و سنگسار فرار می کند، طفلی که پدر و مادرش را از دست داده و پسر جوانی که زندگی اش در کشور خودش در خطر است- بیاد داشته باشیم که گلوله متاسفانه جنسیت و عمر را تشخیص نمی دهد بنا براین می تواند حتی پسران جوان را هم بکشد- چه انتظاری غیر از یک جای امن و برخورد انسانی می خواهد. هیچ وقت فکر کرده اید که چه قدر کودکانه و آزار دهنده است تکرار این کلمات که "ناروی سرمایه دار سرمایه داراست. همه به ناروی می آیند به خاطری که ما سرمایه دار هستیم" چرا ما نمی توانیم فکر کنیم که پناهجو از جنگ فرار می کند؟ چرا ما همه چیز را Øre و Kron می بینیم و اما این حقیقت را که جان آدم ها در خطر است درک نمی کنیم؟

اعتصاب غذای 26 روزه ی پناهجویان افغانستا در سال 2006، راهپیمایی پناهندگی و پیمودن 650 کیلومتر فاصله از تروندهایم تا اسلو و تمام فعالیت پیرامون این دو حرکت برای مخالفت و ضدیت با کسی نبود. ما اینجا نیامده ایم که باکسی جنگ و جنجال کنیم و با هیچ کسی هم دشمنی ندریم. ما از دشمنی ها و جنگ فرار کرده ایم و به جستجوی یک جایگاه امن کوچک و یک همسایه مهربان هستیم که بتوانیم زندگی نورمال داشته باشیم، درس بخوانیم، کار کنیم و زندگی در صلح را تجربه کنیم. همین انتظارات را هم از ناروی داریم. هدف این مبارزه سخت و طولانی ما ایجاد ارتباط با شما ناروژیها بود تا براساس آن بتوانیم برای شما بفهمانیم که پناهندگی حق ما است، که کشور ما نا امن است! پناهجوآورگی را همیشه موقت می بیند و این امید دیگری برای زنده ماندنش است. پناهجو از اولین روز آوراگی به خودش امید می دهد: در اولین فرصت باز به خانه بر می گردم، جنگ زود تمام می شود. همه چیز روبراه می شود. به کوچه های که منتظرم هستند و پیش بازمانده گانی که برایم دل تنگ شده اند بر می گردم. بر می گردم، روز دیگر بر می گردم، ماه دیگر بر می گردم، سال دیگر بر می گردم. بر می گردم ویرانه ها را باز سازی می کنم، سخت نیست، و قتی صلح باشد هیچ چیز سخت نیست. هر پناهجویی سخت ترین لحظه ها را با این خیالات قابل تحمل می سازد.
بعد از پیروزی مجاهدین و همچنین بعد از سقوط طالبان صدها هزار پناهجو، که در انتظار روز باز گشت به سرزمین شان بودند، پیش از اینکه منتظر معلوم شدن اوضاع بنشینند از پاکستان و ایران با چشمان پر از اشک شادی به شهرهای مخروبه شان در افغانستان باز گشتند. اما، افسوس، هر دو بار بعد از مدت کوتاه با اشکهای اندوه و نا امیدی باز آواره شدند. انسان جسم نیست و پناهندگی هم فقط بیرون شدن از یک مرزجغرافیایی نیست. در پروسه آورگی پیش از آنکه جسم پناهجو آسیب ببیند، روانش آسیب می بیند. در این سفر طولانی و مرگبار پیش از آنکه جسم انسان دردمند و بی پناه شود روان و قلب انسان بی پناه و زخمی می شود. زخمهای که برروان وقلب پناهجو وارد می آید درد و ماندگاری اش بسیار بیشتر از درد و شکنجه ای است که جسم پناهجو به آن محکوم می شود. برخوردکشورهای اروپایی کلمه پناهجو در ادبیات امروز اروپا دیگر آن کلمه قابل احترامی نیست که در کنوانسیون ژنیف تعریف شده است بلکه این کلمه معجونی از یک جنایتکار، دروغگو، قاچاقچی و کسی است که آمده تا از دست رنج و سرمایه کشور میزبان سوء استفاده کند.
جای تاسف است اما واقعیت دارد که از پشت چهره زیبای دموکراسی و حقوق بشر اروپا بوی همان شعار قدیمی امپراطوری روم "بربرها می آیند" می آید. دولتهای اروپا دارد یک جنگ تمام عیار را علیه پناهنده گان پیش می برد، البته تا حدودی دور از دید مردم اروپا.
الف: گاردهای مرزی با پیشرفته ترین تکنولوژی مدرن از هواپیما گرفته تا قایقهای تیز رفتار دریایی، دوربین شب بین و سنسورهای ردیاب از طریق هوا، زمین و دریا شب و روز مشغول حراست از قلعه اروپا است تا پناهجویان گریخته از جنگی که خود همین کشورها در سرزمین های دیگر پیش می برند نتواند وارد اروپا شود. یک نمونه کوچک سازمان نیمه مخفی فورانت ایکس است. با اینکار اروپاع عملا ماده 30 کنوانیسیون ژنیف را که برای پناهجویان حق می دهد از مرزهای بین المللی عبور کند نقض می کند. شکنجه پناهجویان در بازداشتگاههای مرزی یک تمرین روزانه است.
ب: تبلیغات علیه پناهنده و جنایتکار نمایاندن و بستن هر نقص اجتماعی به پناهنده آنقدر عمومیت دارد که هر سیاست مدار گمنامی که خواست اسمش در میدیا چاپ شود و در جامعه سرو کله ی از خود نشان دهد باید یک چیزی علیه پناهجویان بگوید. می بینیم نخستین طرحی که احزاب راست برای انتخابات عرضه می کنند جلو گیری از حضور بربر ها هست. اکنون روی اینکه چه کسی می تواند غیر انسانی ترین سیاست و برخورد را با پناهجویان داشته باشد، در اروپا مسابقه است. این بازی این روزها در ناروی جریان دارد. که می تواند برنده ای جام طلایی مسابقه شود؟ خبرنگاران با تجربه و ادیتورهای ماهر گزارشهای مربوط به پناهجویان را طوری تنظیم می کند که شنونده خود احساس کند که پناهجو جنایتکار، قاچاقچی، تروریست، غیر متمدن و خطری برای سرمایه و مدنیت ملت های اروپا است. این کار با مهارتی انجام می دهند که آزادی، بی طرف و استقلال رسانه شان هم زیر سوال نرود. این تبلیغات سوء اما ماهرانه بالاخره ذهن جامعه اروپا را بیمار می کند، چنانچه که بیمار کرده است. راسیزم خطر فردای تمدن اروپا است. این کرم تمدن اروپا را از درون می خورد.
پ: از لحاظ قانونی از یک کلمه "ترس موجه" که در کنوانسیون ژنیف آمده چنان هیولای ساخته شده که اصلا امکان ندارد دیگر کسی پناهنده باشد. دولت و برورکراسی از تمام توانایی خود کار می گیرد تا چگونه یک پناهجو را چنان در لایه های تو در توی قانون و مصاحبه های طولانی بپیچاند که او خود را گم کند و اصلا حرفهای بزند که نه تنها ثبوتی برای پناهندگی نباشد بلکه نوعی خودش را مجرم نشان دهد. اگر قضیه بهانه گیری و پیچاندن پناهجو برای رد تقاضایش باشد، که اکثرا هست، اینکار برای یک دستگاه متشکل از تحصیل کردگانی که سالها عمر خود را صرف کار های حقوقی و بروکراسی کرده ساده ترین کاری ممکن است. ساده ترین کار. زیرا پناهجویان اکثرا از کشور های جنگ زده، بیسواد و کمسواد و بدون هیچ آشنایی به مفاهم حقوقی هستند. اما این کار قهرمانی نیست بلکه غیر انسانی است.
در تمام قوانین حقوقی متهم پیش از ثبوت جرم بی گناه است. اما پناهجو از همان اول مجرم، دروغگو و تقلب کار مادر زاد است- در این شکی نیست- پس کار که پناهجو باید کند این است که باید ثابت کند که بی گناه است و راست می گوید. بهرحال، جنگ دولتهای اروپا علیه پناهجویان جنگ یک طرفه است. پناهجویان ضعیف ترین قشر اجتماعی در اروپا است که برای پناه خواستن آمده است نه برای جنگیدن. اینها از جنگ، از خشونت، از نفرت و منازعه گریخته اند. اروپا دارد تمام حقوق اساسی انسانی پناهجو را نقض می کند. اگر حق کار، حق تحصیل، حق مسافرت و مهم تر از همه حق اینکه هر انسانی قابل احترام است، حقوق انتقال ناپذیر و اساسی انسان است، اروپا در حالیکه خود را سفیر حقوق بشر در قاره های دیگر جا می زند، این حقوق اساسی پناهجویان را در خانه خود نقض می کند.
نیمدا، کارکرد و فرصتها
UNE با به رسمیت شناختن حق پناهندگی پناهندگانی که از UDI جواب رد گرفته اند، می تواند کرامت و امید را به زندگی یک انسان باز گرداند. این یک فرصت و امتیاز تاریخی است و بسیار عالی است. کار کردن در UNE یک فرصت بزرگ، یک موقعیت حساس و در عین حال یک مقام لغزنده است. شما می توانید به قربانیان در آخرین لحظه ی که هیچ امیدی برایش باقی نمانده امید و زندگی دهید و شما می توانید در خدمت سیاست دولت آخرین سنگ را به شیشه آخرین امید یک قربانی بکوبید و به زندگیش پایان دهد. چنانچه همه ما می بینیم که شما بعضی اوقات این کار را کرده اید، متاسفانه.
در حالیکه اروپا و همچنین ناروی در پی پایان دادن به کنوانسیون پناهندگی ژنیف و باز تعریف کردن پناهجو هستند، شما این فرصت و امکان را داررید که زندگی و احترام را به آن قربانیان و پناهجویانی بازگردانید که یا محکوم به مردن در سرزمینی است که اتفاقا در آن به دنیا آمده اند یا در مسیر جستجو برای یک پناهگاه. شما هیچ زمانی نباید فراموش کند که در پس چهره خسته و پریده ی یک پناهجو که در حلقه اعضا نیمدا نشسته تا ثابت کند که جانش در خطر است، امید یک انسان برای یک زندگی با احترام و کرامت انسانی مدفون شوده است. از پس هر کلمه ی پرونده پناهجو نگاهی منتظری به تصمیم گرندگان خیره شده است تا ببیند که آخرین فرصتش برای زنده ماندن را به رسمیت می شناسد یا نه. می خواهید باور کنید میخواهید نه شما در مورد آخرین فرصت پناهجویان برای داشتن یا نداشتن حق زندگی تصمیم می گیرید.
یکی از دوستانم می گفت نیمدا دارای قدرتی هست که فقط خدایان دارند. و آن اینکه شما حق و قدرت قضاوت و تصمیم گیری در مورد زندگی آدمها را دارید. امید وارم فرشته مرگ را خیلی زود به سراغ قربانیان نفرستید! کوشیش کنید گاهی به صدای قلب تان هم گوش کنید، تعدادی پناهجویانی که به ناروی می آیند و میدیای ناروی با سرو صدا آن را موج پناهندگی می نامد، چیزی جز یک قطره کوچک از امواجی بزرگ نیست و این هم به این دلیل است که متاسفانه ناروی در همین کره زمین قرار دارد.
متشکرم

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

دانلود فیلم ایرانی شرایط +18