استخوان بین زخم گذاشتن / حکایت جالب


هر گاه کسی در کاری اشکال تراشی کند و طفره برود یا عمداً کار را مشکل کند مَثل فوق در موردش مصداق پیدا می کند.روزی قصابی زمین خورد و پایش شکست. پیش شکسته بندی رفت تا پایش را جا بیاندازد . شکسته بند که آدم بی انصافی بود موقع بستن پای قصاب ، خرده استخوانی لای زخم گذاشت و پایش را بست و گفت : " اگر می خواهی پایت زود خوب شود باید هر روز برای مداوا بیایی." قصاب بیچاره هر روز پیش شکسته بند می رفت و علاوه بر حق العلاج روزی یک ران گوسفند هم به خانه شکسته بند می فرستاد . بدین منوال مدتی گذشت اما پای قصاب خوب نشد که نشد.

از قضای روزگار مسافرتی برای شکسته بند پیش آمد و پسرش که شکسته بندی را پیش او یاد گرفته بود به جای پدر نشست . قصاب هم به روال هر روز به خانه شکسته بند رفت . پسر وقتی زخم را باز کرد خرده استخوانی لای زخم دید و بی خبر از حیله پدر خرده استخوان را از لای زخم برداشت و روی زخم هم مرهم گذاشت و قصاب را روانه کرد به این ترتیب پای قصاب خوب شد و دیگر به خانه شکسته بند نرفت و گوشت هم نفرستاد.

شکسته بند از سفر آمد . سر شام دید از گوشتهای خوبی که قصاب برایشان می فرستاد خبری نیست.

علت را از زنش سئوال کرد زن گفت : " الان چند روز است که قصاب گوشت نمی فرستد ." شکسته بند از پسرش پرسید : " این چند روزی که من نبودم فلان قصاب برای معالجه پیش تو نیامد ؟ " پسر جواب داد : "چرا آمد من هم زخمش را باز کردم دیدم خرده استخوانی لای زخم هست . آن را در آوردم و روی زخم را مرهم گذاشتم و بستم و دیگر قصاب را ندیدم . حتما پایش خوب شده است." شکسته بند با شنیدن این پاسخ بر افروخت و بر سر پسر داد کشید و گفت : " ای پسر نادان آن خرده استخوان را من لای زخم گذاشته بودم تا از قِبِلش استفاده کنم."

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

تظاهرات هزاره ها در کشورهای مختلف جهان

تصاویر اعتراضات افغانیهای ناروی به فجایع بهسود