ما رو چه به اسرار خدا

تنها بازمانده يك كشتي شكسته به جزيره اي خالي از سكنه افتاد.
او با دلي لرزان دعا كرد كه خدا نجاتش دهد اما كسي نمي آمد.
سرانجام موفق شد از تخته پاره ها براي خود كلبه اي بسازد.
اما روزي كه براي جستجوي غذا بيرون رفته بود، به هنگام برگشتن ديد كه كلبه اش در حال سوختن است و دودي از آن به آسمان مي رود.
متاسفانه بدترين اتفاق ممكن افتاده بود. از شدت خشم و اندوه فرياد زد: " خدايا چطور راضي شدي با من چنين كاري كني؟ "صبح روز بعد با صداي بوق كشتي اي از خواب پريد. كشتي اي آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسيد: شما از كجا فهميديد كه من اينجا هستم؟آنها جواب دادند: ما متوجه علائمي كه با دود مي دادي شديم.
وقتي كه اوضاع خراب مي شود، نااميد شدن آسان است.
ولي ما نبايد دلمان را ببازيم چون حتي در ميان درد و رنج دست خدا در كار زندگي مان است
.

همیشه وقتی یک اتفاق بدی برات پیش میاد برای بهتر پذیرفتن اون
تجسم کن میتونست بدتر از این هم بشه خدایا شکرت

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

دانلود فیلم ایرانی شرایط +18