وضعیت مهاجرین افغانی در شهر پاترای یونان / قسمت دوم
مطالب این بخش از سایت کابل پرس گرفته شده است.
برای دیدن تمام مطالب و عکسها بر روی ادامه مطلب کلیک کنید.
يكشنبه 8 فوريه 2009, نويسنده:
طبق وعده، امروز زود به منطقه که مهاجرین افغانستانی زندگی میکنند رسیدیم. امروز کارکردن وشنیدن حرف آنها، برای ما خیلی مشکل بود زیرا وقتی به آنجا رسیدیم با سیل ازجمعیتی روبروشدیم که پیش خیمه ای که قرار بود در آن با آنها مصاحبه کنیم صف کشیده بودند. همه چیزرا قبل ازرسیدن ما... حنیف احمدی معروف به حاجی پاترا که مدت شش سال است با تحمل مشکلات زیاد دراین منطقه زندگی میکند هماهنگ کرده بود. درکنار حاجی پاترا نقش خادم امیری را نیز نباید فراموش کرد زیرا او با حوصله مندی، تمام افرادی که را که درصف های طویل بودند طبق نوبت به داخل خیمه رهنمایی مینمود.
اول قرار بود ساعت دوازده درتظاهراتی که شب گذشته توسط حزب چپی یونان دردفاع از مهاجرین ترتیب داده شده بود شرکت کنیم ولی صف طولانی و داستان آوارگی که هرلحظه من و دوستانم را به گریه وامیداشت ازشرکت درآن تظاهرات منصرف ساخت. بعدازگذشتن یک ساعت مجبور شدیم باتماس به دفتر وکالت بین ازآنها تقاضای کمک نماییم زیرا با آنکه گروپ هفت نفری ما مصروف مصاحبه کردن بودند ما نیاز به افراد دیگری داشتیم یک جهان تشکر از محترم وکلای بین المللی که به محض تماس ما بعد ازنیم ساعت دونفروکیل را به کمک ما فرستادند.
هرکسی داخل خیمه میشد باخودش دنیای ازغم واندوه را به خیمه می آورد خیلی درد ناک بود. حکومت اکستریمست یونان چه رویه های زشتی که بااینها نکرده است. هرکسی یا دستش شکسته است، یا پایش ویاهم صورتش خراشیده است. جای باتومهای پلیس بدن همه را مانند قیرسیاه وکبود نموده است. همه گریه میکنند، خورد وبزرگ ، کودکان 11 و12 ساله نیز بدون داشتن سرپرست دراینجا پیدا میشود. یکی ازغزنی، یکی ازکابل، یکی ازپکتیا، یکی از مزار وبالاخره ازتمام ولایات افغانستان.
نفر سوم که برای مصاحبه به داخل خیمه آمد سمیر از ولایت مزارشریف است او یک انگشت دستش را درهمین روزها ازدست داده است وتمام بدنش کبود است. ازسمیر پرسیدم که تورا به این وضعیت رسانده است اوباچشمان پرازاشک وگلوی پرازعقده چندین بار تلاش کرد حرف بزند ولی نتوانست. واقعن همه دوستانم وقتی متوجه سمیرشدند ناخودآگاه اشکهایشان جاری شد. سمیررا دربغل گرفتم وگفتم این تنها وضعیت تو نیست هرکسی میتواند با دیدن توبه وضعیت افغانستان پی ببرد. او اشکهایش را پاک میکنند ومیگوید این وضعیت خیلی بی غیرتم ساخته است وادامه میدهد همه بچه ها روزها درپشت دیوارهای بندر صف میکشند تا کدام کامیونی درنزدیکی دیوار توقف کند وبعد هرکسی نوبتش رسیده بود شانسش را امتحان میکند وکوشش میکند با پریدن ازروی کتاره ی آهنی که تقریبا سه متر ارتفاع دارد خودرا به درون فنس fans”" پرتاب نموده ودرزیرکامیون خودرا جاسازی نماید این فقط راهی است که بچه درپیش دارد. ماندن دریونان و نوشیدن زهر و یا رسیدن به کشورهای دیگراروپایی، فقط رفتن درزیر کامیون که آنهم خطر مردن صد درصد را درپی دارد. یا رسیدن یا مرگ. هرکسی برای پریدن داخل فنس ورسیدن درزیرکامیون فقط دو یا سه دقیقه وقت دارد درغیرآنصورت کوماندوهای وحشی یونان سرمیرسند آنوقت باید زیر لگد و باتوم های آنها تکه تکه شوی. من وقتی میخواستم ازروی نرده به داخل بپرم کوماندو سررسید وازترس اینکه شکمم را سرنیزه های نرده سوراخ وبدنم مثل گوشت کبابی روی آن نماند بااحتیاط میخواستم دوباره خودرا به بیرون پرتاب کنم ولی کوماندوها سررسیدند، یکی ازآنها که باتوم به دست داشت بافشار تمام باتوم را روی دستتم کوبید اول نفهمیدم. وقتی به بیرون رسیدم متوجه که یکی ازانگشتان دست چپم ازنیمه قطع شده است. با دیدن آن ازهوش رفتم وقتی به هوش آمدم دوستانم مرا بدون کدام آمبولانس به نوبت روی کولهای های به شفاخانه رسانده بود، بلافاصله قصابی که اسمش را داکتر گذاشته بودند سررسید اوبدون کدام داروی بی حس کننده استخوانهای شکسته انگشتم را که روی دستم آویزان شده بود با انبور کشید ومن ازهوش رفتم. دوباره وقتی به هوش آمدم شب بود ودوستانم مرا به خیمه انتقال داده بود. حال چندین روز است که درد میکشم وهیچ پولی ندارم که حتا یک داروی بی حسی بخرم تاشبها کمی بتوانم بخوابم. خیلی درد آوربود. شما فکرکنید نقض حقوق بشرتاچه اندازه صورت گرفته است. سمیرباچشمان پرازاشک ورنگ وروی پریده ادامه میدهد ازدوستانت که حقوقی هستند سوال کن که آیا قوانین حقوق بشر برای افغانی هم هست یانه؟
داستان سمیر خیلی غم انگیزاست ولی مثل او صدها نفراین قضیه را پشت سرگذاشته اند ، باتفاوت اندکی، آدم که بدنش سالم مانده باشد دراین جمع اصلن به چشم نمیخورد. تشکرازداکتران بدون مرز که بزرگواری کردند وبه من قول دادند سمیررا تداوی میکنند وغیر از سمیرهرکسی مشکل صحی داشت امروز نام نویسی شد تافردا به آنها رسیدگی شود. من ازطرف همه افغانستانی ها ازاین افراد خیری که یکی ازهمشهریانم وکالت میکند، یکی ازوضعیت گزارش برای سازمانهای حقوق بشرتهیه میکند وعده ی هم آنها را تداوی میکنند تشکر کردم.امیدوارم فردا که آخرین روزخواهد بود وما تاساعت دوازده شب باید همه کارها را تمام کنیم بتوانیم باهمه افراد صحبت کنیم ومشکلات آنها را شناسایی نماییم.
امروزبعد ازسمیرکه داستان غم انگیزش خیلی بلند بود اکثرا باکودکان بین سن 11تا 16 سال صحبت نمودیم. باورنکردنی است این کودکان معصوم چگونه ازاین مرزهای خطرناک باپیمودن 8000 کیلومتر خودرا به اینجا رسانده اند؟ این کودکان ازچشم دید هایشان درمسیرراه ایران ترکیه صحبت کردند. یکی ازآنها که علی رضا نام دارد و12 ساله است میگوید مارا که جمعیتی درحدود 100 نفربودیم درمرز ترکیه یک گروه مافیایی کرد و ایرانی گروگان گرفته بود وهرکسی پول نداشت مورد خشونت قرار میگرفت. میگوید من به چشم خود دیدم کسی اصلن پول نداشت ویاهم طوری پنهان کرده بود انگشتان پایش را کشیدند همه فریاد میکشید که به حال ما رحم کنید کسی حرف مارا نمیشوید. کودک دیگری میگوید یکی ازدوستانم که حبیب الله نام داشت ودرکابل به دنیا امده بود در آب غرق شد من کاری کرده نمیتوانستیم فقط دیدم که وقتی ازقایق افتاد سه بار زیر آب رفت ودوباره بالا امد، او دستهایش را به طرف ما تکان میداد وکمک میخواست ولی بدبختانه نتوانستیم جانش را نجات دهیم اوهم مثل من یک نوجوان بود وفقط 14 سال داشت. من همیشه خودم را سرزنش میکنم که نتوانستم زندگی یک دوستم را نجات دهم.
کسی دیگری میگوید سالانه نزدیک به ده ها نفر درمسیر راه ترکیه تا یونان در دریا غرق میشوند که درصدی افغانی ها وچینی دراین میان بیشتر ازدیگران هستند زیرا ازاین دوکشورمهاجرین زیادی ازاین راه خود را به یونان میرسانند. آخرین نفری که امروزما توانستیم به حرف هایش گوش دهیم علی رضا اخلاصی بود. علی رضا فرزند خادم حسین اخلاصی است که توسط طالبان درسال 1994 به قتل رسید. او یک روحانی معتدل وسیاسی وازفرماندهان جهادی ولایت غزنی به شمارمیرفت. علی رضا وقت مرگ پدرش فقط پنج سال داشته است ووقتی برایش گفتم نامش را روی جدول که ازطرف دفتروکالت تهیه شده است بنویسد اشکهایش سرازیر میشود. او به طورغمناکی گریه میکند ومیگوید من سواد ندارم. وقتی پدر وکاکایم بدست طالبان کشته شد من پنج سال داشتم وبی سرپرست بودم بلافاصله بعد ازدوسال وقتی هیچ کسی نبود خانواده ام را کمک کند جای مکتب چوپانی نمودم تابتوانم خانواده ام را کمک کنم. نمیدانم گناه من چی بود که این همه حقیرگشته ام. او به شدت خسته است ودچار مشکل روانی. داستان زندگی اش برای وکلا دعوا خیلی تکان دهنده بود نمیدانم چگونه میتوان به نوجوانی که به گناه پدر میسوزد کمک کرد؟ امروز تاهمین جا خاتمه میدهم. درمورد تظاهرات حزب چپی یونان برای دفاع ازمهاجرین به زودی خواهم نوشت. همچنان مصاحبه ی هم با حنیف احمدی یا همان حاجی پاترای معروف که باهمه کمک میکند نیزانجام داده ام که برای دوستان خواهم نوشت. منتظر قسمت سوم باشید.
برای دیدن تمام مطالب و عکسها بر روی ادامه مطلب کلیک کنید.
يونان: آوارگی و نقض حقوق بشر
هرکسی برای پریدن داخل فنس و رسیدن زیر کامیون فقط دو یا سه دقیقه وقت دارد درغیرآن کوماندوهای وحشی یونان سرمی رسند، آنوقت باید زیر لگد و باتوم های آنها تکه تکه شوی/ قسمت دوم
طبق وعده، امروز زود به منطقه که مهاجرین افغانستانی زندگی میکنند رسیدیم. امروز کارکردن وشنیدن حرف آنها، برای ما خیلی مشکل بود زیرا وقتی به آنجا رسیدیم با سیل ازجمعیتی روبروشدیم که پیش خیمه ای که قرار بود در آن با آنها مصاحبه کنیم صف کشیده بودند. همه چیزرا قبل ازرسیدن ما... حنیف احمدی معروف به حاجی پاترا که مدت شش سال است با تحمل مشکلات زیاد دراین منطقه زندگی میکند هماهنگ کرده بود. درکنار حاجی پاترا نقش خادم امیری را نیز نباید فراموش کرد زیرا او با حوصله مندی، تمام افرادی که را که درصف های طویل بودند طبق نوبت به داخل خیمه رهنمایی مینمود.
اول قرار بود ساعت دوازده درتظاهراتی که شب گذشته توسط حزب چپی یونان دردفاع از مهاجرین ترتیب داده شده بود شرکت کنیم ولی صف طولانی و داستان آوارگی که هرلحظه من و دوستانم را به گریه وامیداشت ازشرکت درآن تظاهرات منصرف ساخت. بعدازگذشتن یک ساعت مجبور شدیم باتماس به دفتر وکالت بین ازآنها تقاضای کمک نماییم زیرا با آنکه گروپ هفت نفری ما مصروف مصاحبه کردن بودند ما نیاز به افراد دیگری داشتیم یک جهان تشکر از محترم وکلای بین المللی که به محض تماس ما بعد ازنیم ساعت دونفروکیل را به کمک ما فرستادند.
هرکسی داخل خیمه میشد باخودش دنیای ازغم واندوه را به خیمه می آورد خیلی درد ناک بود. حکومت اکستریمست یونان چه رویه های زشتی که بااینها نکرده است. هرکسی یا دستش شکسته است، یا پایش ویاهم صورتش خراشیده است. جای باتومهای پلیس بدن همه را مانند قیرسیاه وکبود نموده است. همه گریه میکنند، خورد وبزرگ ، کودکان 11 و12 ساله نیز بدون داشتن سرپرست دراینجا پیدا میشود. یکی ازغزنی، یکی ازکابل، یکی ازپکتیا، یکی از مزار وبالاخره ازتمام ولایات افغانستان.
نفر سوم که برای مصاحبه به داخل خیمه آمد سمیر از ولایت مزارشریف است او یک انگشت دستش را درهمین روزها ازدست داده است وتمام بدنش کبود است. ازسمیر پرسیدم که تورا به این وضعیت رسانده است اوباچشمان پرازاشک وگلوی پرازعقده چندین بار تلاش کرد حرف بزند ولی نتوانست. واقعن همه دوستانم وقتی متوجه سمیرشدند ناخودآگاه اشکهایشان جاری شد. سمیررا دربغل گرفتم وگفتم این تنها وضعیت تو نیست هرکسی میتواند با دیدن توبه وضعیت افغانستان پی ببرد. او اشکهایش را پاک میکنند ومیگوید این وضعیت خیلی بی غیرتم ساخته است وادامه میدهد همه بچه ها روزها درپشت دیوارهای بندر صف میکشند تا کدام کامیونی درنزدیکی دیوار توقف کند وبعد هرکسی نوبتش رسیده بود شانسش را امتحان میکند وکوشش میکند با پریدن ازروی کتاره ی آهنی که تقریبا سه متر ارتفاع دارد خودرا به درون فنس fans”" پرتاب نموده ودرزیرکامیون خودرا جاسازی نماید این فقط راهی است که بچه درپیش دارد. ماندن دریونان و نوشیدن زهر و یا رسیدن به کشورهای دیگراروپایی، فقط رفتن درزیر کامیون که آنهم خطر مردن صد درصد را درپی دارد. یا رسیدن یا مرگ. هرکسی برای پریدن داخل فنس ورسیدن درزیرکامیون فقط دو یا سه دقیقه وقت دارد درغیرآنصورت کوماندوهای وحشی یونان سرمیرسند آنوقت باید زیر لگد و باتوم های آنها تکه تکه شوی. من وقتی میخواستم ازروی نرده به داخل بپرم کوماندو سررسید وازترس اینکه شکمم را سرنیزه های نرده سوراخ وبدنم مثل گوشت کبابی روی آن نماند بااحتیاط میخواستم دوباره خودرا به بیرون پرتاب کنم ولی کوماندوها سررسیدند، یکی ازآنها که باتوم به دست داشت بافشار تمام باتوم را روی دستتم کوبید اول نفهمیدم. وقتی به بیرون رسیدم متوجه که یکی ازانگشتان دست چپم ازنیمه قطع شده است. با دیدن آن ازهوش رفتم وقتی به هوش آمدم دوستانم مرا بدون کدام آمبولانس به نوبت روی کولهای های به شفاخانه رسانده بود، بلافاصله قصابی که اسمش را داکتر گذاشته بودند سررسید اوبدون کدام داروی بی حس کننده استخوانهای شکسته انگشتم را که روی دستم آویزان شده بود با انبور کشید ومن ازهوش رفتم. دوباره وقتی به هوش آمدم شب بود ودوستانم مرا به خیمه انتقال داده بود. حال چندین روز است که درد میکشم وهیچ پولی ندارم که حتا یک داروی بی حسی بخرم تاشبها کمی بتوانم بخوابم. خیلی درد آوربود. شما فکرکنید نقض حقوق بشرتاچه اندازه صورت گرفته است. سمیرباچشمان پرازاشک ورنگ وروی پریده ادامه میدهد ازدوستانت که حقوقی هستند سوال کن که آیا قوانین حقوق بشر برای افغانی هم هست یانه؟
داستان سمیر خیلی غم انگیزاست ولی مثل او صدها نفراین قضیه را پشت سرگذاشته اند ، باتفاوت اندکی، آدم که بدنش سالم مانده باشد دراین جمع اصلن به چشم نمیخورد. تشکرازداکتران بدون مرز که بزرگواری کردند وبه من قول دادند سمیررا تداوی میکنند وغیر از سمیرهرکسی مشکل صحی داشت امروز نام نویسی شد تافردا به آنها رسیدگی شود. من ازطرف همه افغانستانی ها ازاین افراد خیری که یکی ازهمشهریانم وکالت میکند، یکی ازوضعیت گزارش برای سازمانهای حقوق بشرتهیه میکند وعده ی هم آنها را تداوی میکنند تشکر کردم.امیدوارم فردا که آخرین روزخواهد بود وما تاساعت دوازده شب باید همه کارها را تمام کنیم بتوانیم باهمه افراد صحبت کنیم ومشکلات آنها را شناسایی نماییم.
امروزبعد ازسمیرکه داستان غم انگیزش خیلی بلند بود اکثرا باکودکان بین سن 11تا 16 سال صحبت نمودیم. باورنکردنی است این کودکان معصوم چگونه ازاین مرزهای خطرناک باپیمودن 8000 کیلومتر خودرا به اینجا رسانده اند؟ این کودکان ازچشم دید هایشان درمسیرراه ایران ترکیه صحبت کردند. یکی ازآنها که علی رضا نام دارد و12 ساله است میگوید مارا که جمعیتی درحدود 100 نفربودیم درمرز ترکیه یک گروه مافیایی کرد و ایرانی گروگان گرفته بود وهرکسی پول نداشت مورد خشونت قرار میگرفت. میگوید من به چشم خود دیدم کسی اصلن پول نداشت ویاهم طوری پنهان کرده بود انگشتان پایش را کشیدند همه فریاد میکشید که به حال ما رحم کنید کسی حرف مارا نمیشوید. کودک دیگری میگوید یکی ازدوستانم که حبیب الله نام داشت ودرکابل به دنیا امده بود در آب غرق شد من کاری کرده نمیتوانستیم فقط دیدم که وقتی ازقایق افتاد سه بار زیر آب رفت ودوباره بالا امد، او دستهایش را به طرف ما تکان میداد وکمک میخواست ولی بدبختانه نتوانستیم جانش را نجات دهیم اوهم مثل من یک نوجوان بود وفقط 14 سال داشت. من همیشه خودم را سرزنش میکنم که نتوانستم زندگی یک دوستم را نجات دهم.
کسی دیگری میگوید سالانه نزدیک به ده ها نفر درمسیر راه ترکیه تا یونان در دریا غرق میشوند که درصدی افغانی ها وچینی دراین میان بیشتر ازدیگران هستند زیرا ازاین دوکشورمهاجرین زیادی ازاین راه خود را به یونان میرسانند. آخرین نفری که امروزما توانستیم به حرف هایش گوش دهیم علی رضا اخلاصی بود. علی رضا فرزند خادم حسین اخلاصی است که توسط طالبان درسال 1994 به قتل رسید. او یک روحانی معتدل وسیاسی وازفرماندهان جهادی ولایت غزنی به شمارمیرفت. علی رضا وقت مرگ پدرش فقط پنج سال داشته است ووقتی برایش گفتم نامش را روی جدول که ازطرف دفتروکالت تهیه شده است بنویسد اشکهایش سرازیر میشود. او به طورغمناکی گریه میکند ومیگوید من سواد ندارم. وقتی پدر وکاکایم بدست طالبان کشته شد من پنج سال داشتم وبی سرپرست بودم بلافاصله بعد ازدوسال وقتی هیچ کسی نبود خانواده ام را کمک کند جای مکتب چوپانی نمودم تابتوانم خانواده ام را کمک کنم. نمیدانم گناه من چی بود که این همه حقیرگشته ام. او به شدت خسته است ودچار مشکل روانی. داستان زندگی اش برای وکلا دعوا خیلی تکان دهنده بود نمیدانم چگونه میتوان به نوجوانی که به گناه پدر میسوزد کمک کرد؟ امروز تاهمین جا خاتمه میدهم. درمورد تظاهرات حزب چپی یونان برای دفاع ازمهاجرین به زودی خواهم نوشت. همچنان مصاحبه ی هم با حنیف احمدی یا همان حاجی پاترای معروف که باهمه کمک میکند نیزانجام داده ام که برای دوستان خواهم نوشت. منتظر قسمت سوم باشید.
نظرات