لقمان و پسرش !!

لقمان حکیم رضى الله عنه پسر را گفت:
امروز طعام مخور و روزه دار، و هرچه بر زبان راندى، بنویس . شبانگاه همه آنچه را که نوشتى، بر من بخوان
آنگاه روزه‏ات را بگشا و طعام خور
شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند.
دیروقت شد و طعام نتوانست خورد.
روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد.
روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند،آفتاب روز چهارم طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد .
روز چهارم، هیچ نگفت . شب، پدر از او خواست که کاغذها بیاورد و نوشته‏ها بخواند.
پسر گفت:
امروز هیچ نگفته‏ام تا برخوانم.
لقمان گفت:
پس بیا و از این نان که بر سفره است بخور و بدان که روز قیامت، آنان که کم گفته‏اند، چنان حال خوشى دارند که اکنون تو دارى

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

دانلود فیلم ایرانی شرایط +18

همبستگی جهانی مردم هزاره