"هیچکی مثل ایرونی نمی شه!" حتما بخوانید
این مطلب توسط یک همزبان ایرانی نوشته شده است.
تلویزیون خبری فارسیزبانان جهان - بیبیسی فارسی - تصاویر افغانها را نشان میدهد که در کابل، در برابر سفارت ایران تجمع کردهاند و اعتراض میکنند که چرا ایران جلوی کاروان «تل»رسانی به افغانستان را «بند» کردهاست؛ به پارسی دری یعنی که راه تریلیهای حامل مواد سوختی را سد کرده و اجازهی عبور از مرز و رساندن سوخت به شهرهای افغانستان را نمیدهد.
چرا؟ ایران میگوید این سوختها به جای افغانها، میرسد به نیروهای ناتو. یا «ممکن است که برسد». پس نمیگذاریم که برود.
ذهنم فلاشبک میزند به زمستان 82. همین روزهای دیماه، روزهای بعد از زلزلهی بم. آدمها و کنسروها و پتوها و خونهای سراسر دنیا خودشان را به ایران رساندهاند که مرهم زخم زلزله و سرما و آوارگی باشند. ایران البته تحریم است، هنوز عنصر نامطلوب شناخته میشود، هنوز به خاطر مسائل هستهای و دهها مسالهی دیگرش - بهحق یا ناحق - بچهی پرروی کلاس جهانی به حساب میآید؛ اما اینها دلیل نمیشود که کمکهای انساندوستانه به سوی ایران «بند» شود؛ حتا اگر پتوها و چادرها و تجهیزات ارسالی صلیب سرخ به فاصلهی کمتر از دو هفته سر از بازار ناصرخسروی تهران درآورند!
ما عزیزان، ما نژاد پاک آریایی، ما جوانمردان خطهی پارس، ما شاهکارهای جهان آفرینش، ما چسفیلهای عالم خلقت، حقیقتن موجودات مزخرفی هستیم. این «ما» که میگویم اتفاقن دولت و نظام و ا.ن. و غیره نیست؛ دقیقن «ما»ست و تصورات و توهّـماتی که فقط در جنس ایرانی پیدا میشود و بس. ما طلبکارهای همیشگی دنیا، ما درختان بیخاصیتی که ریشه در هر زمینی میدوانیم اما تکوتوک میوهای نیمکال و منتآلود میدهیم، ما ملتی که باورمان «همه برای ما، ما برای هیچکس» است، که روش و منشمان «دیگران کاشتند ما بخوریم، برای چه ما بکاریم که دیگران بخورند؟!» است. ما شاگردهای همیشه متوقع کلاس که توهّم نابغگی نمیگذارد همان اندک خیری که داریم هم به کسی برسد.
دنیا، همان آرمانشهر اروپایی-آمریکایی که کعبهی آمال خیلی از ماست، مهاجران فراری پناهندهی ما را در خود میپذیرد، پناه میدهد، از خود میداند و شهروند خود قلمداد میکند. «ما»یی را که بعضن دروغ میگوییم، سابقهی فعالیت سیاسی از خودمان میتراشیم تا پناهندگی بگیریم، به بهانهای ویزا میگیریم و به بهانهای دیگر ماندگار میشویم، و الخ. طرفهتر آن که همین «ما»ی اروپا رفته وقتی از وضع استکهلم و آمستردام و لندن و پاریس حرف میزنیم، «شاکی» هستیم که افریقاییها و فیلیپینیها و اندونزیاییها و افغانها و «هرجایدیگریغیرازایراÙ �»ایها چقدر همهجا هستند و شهر را خراب کردهاند! این همه «رو» را در چه ملت دیگری میشود سراغ گرفت؟
آن وقت همین «ما»، هیچ «افغان»ای را آدم به حساب نمیآوریم. افغان ِ همزبان ِ همسایهی بیچارهی کمادعا را. افغان بیمه ندارد، اجازهی کار ندارد، نمیتواند در ایران رانندگی کند، بچهاش را به راحتی به مدرسه بفرستد، در اتوبوس یا قطار با خیال راحت از این که به خودش و خانواده و همراهانش توهین نشود بنشیند و سفر کند، قرارداد اجارهی خانه ببندد و از سوی بنگاهی و صاحبخانه و همسایه تحقیر نشود و تا اتفاقی میافتد انگشت اتهام به سمتش نشانه نرود.
عدهای میگویند ما ایرانیها نژادپرستیم. درست نیست. ما نژادپرست نیستیم، ما خودپرستیم! وگرنه افغان، همزبان و همنژاد ماست؛ اهل هرات و مزار است که هنوز صدوپنجاه سال از جداییاش از ایران نمیگذرد.
وقتی میبینم افغانهایی که در سرمای استخوانسوز کابل - که من کشیدهاماش - گرفتار شدهاند، روی پلاکاردهاشان نوشتهاند "نمک حرام، نمک حرام، آب افغانستان برایتان حرام" شرمم میآید.
من گاهی شرمسارم از ایرانی بودنام.
بیربط نیست اگر برای چندمین بار این شعر تلخ شاعر افغان را بخوانم:
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفرهای که تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عید، همسایه!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه!
همان غریبه که قلک نداشت، خواهد رفت
و کودکی که عروسک نداشت، خواهد رفت
..
اگرچه مزرع ما دانههای جو هم داشت
و چند بته مستوجب درو هم داشت
اگرچه تلخ شد آرامش همیشه تان
اگرچه کودک من سنگ زد به شیشه تان
..
دم سفر مپسندید ناامید مرا
ولو دروغ، عزیزان! بحل کنید مرا
..
خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان!
و مستجاب شود باقی دعاهاتان!
همیشه قلک فرزندهایتان پر باد!
و نان دشمنتان ـ هر که هست ـ آجر باد!
_____________________________________________
منبع: http://www.google.com/reader/item/ta...c47024958adf5a
لطفا نظر خودتون رو بنویسید.
چرا؟ ایران میگوید این سوختها به جای افغانها، میرسد به نیروهای ناتو. یا «ممکن است که برسد». پس نمیگذاریم که برود.
ما عزیزان، ما نژاد پاک آریایی، ما جوانمردان خطهی پارس، ما شاهکارهای جهان آفرینش، ما چسفیلهای عالم خلقت، حقیقتن موجودات مزخرفی هستیم. این «ما» که میگویم اتفاقن دولت و نظام و ا.ن. و غیره نیست؛ دقیقن «ما»ست و تصورات و توهّـماتی که فقط در جنس ایرانی پیدا میشود و بس. ما طلبکارهای همیشگی دنیا، ما درختان بیخاصیتی که ریشه در هر زمینی میدوانیم اما تکوتوک میوهای نیمکال و منتآلود میدهیم، ما ملتی که باورمان «همه برای ما، ما برای هیچکس» است، که روش و منشمان «دیگران کاشتند ما بخوریم، برای چه ما بکاریم که دیگران بخورند؟!» است. ما شاگردهای همیشه متوقع کلاس که توهّم نابغگی نمیگذارد همان اندک خیری که داریم هم به کسی برسد.
دنیا، همان آرمانشهر اروپایی-آمریکایی که کعبهی آمال خیلی از ماست، مهاجران فراری پناهندهی ما را در خود میپذیرد، پناه میدهد، از خود میداند و شهروند خود قلمداد میکند. «ما»یی را که بعضن دروغ میگوییم، سابقهی فعالیت سیاسی از خودمان میتراشیم تا پناهندگی بگیریم، به بهانهای ویزا میگیریم و به بهانهای دیگر ماندگار میشویم، و الخ. طرفهتر آن که همین «ما»ی اروپا رفته وقتی از وضع استکهلم و آمستردام و لندن و پاریس حرف میزنیم، «شاکی» هستیم که افریقاییها و فیلیپینیها و اندونزیاییها و افغانها و «هرجایدیگریغیرازایراÙ �»ایها چقدر همهجا هستند و شهر را خراب کردهاند! این همه «رو» را در چه ملت دیگری میشود سراغ گرفت؟
آن وقت همین «ما»، هیچ «افغان»ای را آدم به حساب نمیآوریم. افغان ِ همزبان ِ همسایهی بیچارهی کمادعا را. افغان بیمه ندارد، اجازهی کار ندارد، نمیتواند در ایران رانندگی کند، بچهاش را به راحتی به مدرسه بفرستد، در اتوبوس یا قطار با خیال راحت از این که به خودش و خانواده و همراهانش توهین نشود بنشیند و سفر کند، قرارداد اجارهی خانه ببندد و از سوی بنگاهی و صاحبخانه و همسایه تحقیر نشود و تا اتفاقی میافتد انگشت اتهام به سمتش نشانه نرود.
عدهای میگویند ما ایرانیها نژادپرستیم. درست نیست. ما نژادپرست نیستیم، ما خودپرستیم! وگرنه افغان، همزبان و همنژاد ماست؛ اهل هرات و مزار است که هنوز صدوپنجاه سال از جداییاش از ایران نمیگذرد.
وقتی میبینم افغانهایی که در سرمای استخوانسوز کابل - که من کشیدهاماش - گرفتار شدهاند، روی پلاکاردهاشان نوشتهاند "نمک حرام، نمک حرام، آب افغانستان برایتان حرام" شرمم میآید.
من گاهی شرمسارم از ایرانی بودنام.
بیربط نیست اگر برای چندمین بار این شعر تلخ شاعر افغان را بخوانم:
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفرهای که تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عید، همسایه!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه!
همان غریبه که قلک نداشت، خواهد رفت
و کودکی که عروسک نداشت، خواهد رفت
..
اگرچه مزرع ما دانههای جو هم داشت
و چند بته مستوجب درو هم داشت
اگرچه تلخ شد آرامش همیشه تان
اگرچه کودک من سنگ زد به شیشه تان
..
دم سفر مپسندید ناامید مرا
ولو دروغ، عزیزان! بحل کنید مرا
..
خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان!
و مستجاب شود باقی دعاهاتان!
همیشه قلک فرزندهایتان پر باد!
و نان دشمنتان ـ هر که هست ـ آجر باد!
_____________________________________________
منبع: http://www.google.com/reader/item/ta...c47024958adf5a
لطفا نظر خودتون رو بنویسید.
نظرات